عطرت برروی نبضم خود نمایی میکرد
خیسی اش را هر لحظه حس میکردم
ناگهان بر یادم امد تو که خودت نیستی عطرت چگونه باشد؟
نگاهی بر دستانم انداختم آری صاحب خانه ی رگهایم بود
با آن لباس قرمزش فرش قرمزی پهن کرده بود
نه برای آمدن کسی بلکه برای رفتن خودش
او کار خود را کرده بود.
لحظاتی بعد جسمی بود که روحش نبود،خونش نبود
اما انگشتری بود که ماه هاست از دست در نیامده بود.
#هستی_ح
صاحب ,خانه ,ی ,کرده ,عطرت ,خودشاو ,صاحب خانه ,خانه ی ,بود که ,کرده بود ,بود لحظاتی
درباره این سایت